سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندر احوالات مهدی یار سومین عضو خانواده

[ و به یکى از کسانى که بدو سخنى گفته بود و از مقدار وى بزرگتر مى‏نمود فرمود : ] پر نیاورده پریدى و در خردسالى بانگ در کشیدى . [ و شکیر ، نخست پرهاست که بر پرنده روید ، پیش از آنکه نیرومند و استوار شود ، و سقب شتر خردسال است و شتر بانگ بر نیاورد مگر آنگاه که فحل گردد . ] [نهج البلاغه]

از: مهدی یار عدالت  چهارشنبه 89/4/23  ساعت 10:31 عصر  

این روزهای من و مامان و بابا

سلام.

این روزها، روزهای جالبیه. من دارم آماده می شم که به دنیای بیرون بیام. مامانی و بابایی هم در تکاپوی آخرین آمادگی ها واسه اضافه شدن یه عضو جدید به خانواده.

مامانی حسابی افتاده به جون خونه. از تمیز کردن ها و جا به جا کردن وسایل گرفته تا آماده کردن هر چیزی که برای بعد لازمه. آخه قراره بعد از اومدن من، کلی مهمون بیاد واسه مون! حالا خاله ها ی خودم که به کنار، اومدنشون قطعیه؛ اما خب مثلن دایی ها و خاله های مامان هم همه گفتن به مناسبت تولد بنده از شهرهای دور و نزدیک( ! ) میان. به هر حال... .

راستی امروز مامان رفت شرکت دایی و سالنامه های شرکت رو زیر و رو کرد و بالاخره یه دونه رو با بابا پسندیدن. بعد هم که برگشتن خونه، با هم نشستن و زادنامه ی من رو مرور کردن ببینن چی لازم داره که بتونن الان تهیه کنن. مثلن عکس های مامان جون و باباجون و ... .

بعد هم مامانی اومد سراغ نی نی سایت و وقتی جزء کارهای هفته ی سی و ششم آماده کردن لیست ای-میل و تلفن دوستانی رو دید که باید بهشون خبر به دنیا اومدن من رو بدن، خوشش اومد و حالا آماده سازی اون لیست هم به کارهاش اضافه شده!

بابایی هم که این روزها علاوه بر کارهای خونه و خانواده، کلی سرش شلوغه بابت برنامه های نیمه ی شعبان. به خصوص که امسال با یک عده از دوستانشون درگیر یه همایش بین المللی هم هستن. ان شاءالله امام زمان کمکشون کنن.

خب وقت خواب من رسیده! شب خوش!


نظرات شما ()

از: مامانی نی نی  چهارشنبه 89/4/16  ساعت 12:13 عصر  

هم چنان انتظار

عزیز مامان!

این روزها خیلی خیلی داره به کندی می گذره. اگه خدا بخواد شما یک ماه دیگه، همچین روزهایی به دنیا میای. خیلی برنامه ها توی ذهن من و بابایی هست. من که تا سوم تیر ماه به اداره رفتم و چون دیدم خودم و شما داریم اذیت می شیم، دیگه مرخصی استعلاجی گرفتم و تقریبن توی خونه هستم. چند روز پیش تمام لباس های نوزادی ت رو از کمد بیرون آوردم و شستم و دوباره مرتب گذاشتم سرجاشون تا همه چیز برای اومدنت آماده باشه. البته هنوز جا به جایی وسایل اتاق خواب خودمون مونده؛ آخه قراره تخت شما رو بیاریم توی اتاق، کنار تخت مامان و بابا. هفته ی قبل هم یه روز که بابایی سمینار داشتن، من تمام فروشگاه های معتبر شهر رو که فکر می کردم سررسیدهای فانتزی و زیبا دارن، زیر و رو کردم تا به توصیه ی زینب سادات خانوم، واست سررسید بگیرم؛ هرچند یه کتاب خیلی کامل داری که جاهای مخصوصی واسه نوشتن خیلی از اتفاقات داره اما خب؛ یه چیزهایی قطعن توی اون زادنامه پیش بینی نشده که باید جای دیگه ای نوشته بشه. به هر حال همه جا بهم گفتن این وقت سال دیگه سررسید نیست! البته بود اما چیزی نبود که به کار من بیاد. یا نقش های عجیب و غریب داشت یا شعرهای مسخره! خلاصه دست به دامن دایی وحید شدم که از اون سررسیدهایی که واسه نمونه ی کارشون توی شرکت نگه داشتن بهم بدن که خب بنده خدا قبول کردن. خدا رو شکر. خلاصه این که همه چیز مهیای اومدن شماست. کاش می شد زودتر بیای! نه! کاش این یک ماه زودتر بگذره!


نظرات شما ()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانواده
عکس های تقویم
شهیدت می کنم!
شیرین زبونی
عاشقتم!
مهدکودک
عکس های تولد
شیرین کاری های جدید
شیرینک!
من در یک سالگی
امان از بی وقتی!
[عناوین آرشیوشده]

فهرست


61438 :کل بازدید
4 :بازدید امروز
5 :بازدید دیروز

اوقات شرعی


درباره خودم


اندر احوالات مهدی یار سومین عضو خانواده
مدیر وبلاگ : مهدی یار عدالت[7]
نویسندگان وبلاگ :
مامانی نی نی (@)[16]

بابایی نی نی (@)[0]


لوگوی خودم


اندر احوالات مهدی یار سومین عضو خانواده

لوگوی دوستان


لینک دوستان


نی نی به به (آشپزی)

اشتراک


 

فهرست موضوعی یادداشت ها


سیسمونی[2] . نی نی . انتظار .

آرشیو


اسفند 88
فروردین 89
خرداد 89
اردیبهشت 89
تیر 89
آذر 89
اسفند 89

طراح قالب