از: مامانی نی نی چهارشنبه 89/4/16 ساعت 12:13 عصر
|
|
هم چنان انتظار
|
عزیز مامان!
این روزها خیلی خیلی داره به کندی می گذره. اگه خدا بخواد شما یک ماه دیگه، همچین روزهایی به دنیا میای. خیلی برنامه ها توی ذهن من و بابایی هست. من که تا سوم تیر ماه به اداره رفتم و چون دیدم خودم و شما داریم اذیت می شیم، دیگه مرخصی استعلاجی گرفتم و تقریبن توی خونه هستم. چند روز پیش تمام لباس های نوزادی ت رو از کمد بیرون آوردم و شستم و دوباره مرتب گذاشتم سرجاشون تا همه چیز برای اومدنت آماده باشه. البته هنوز جا به جایی وسایل اتاق خواب خودمون مونده؛ آخه قراره تخت شما رو بیاریم توی اتاق، کنار تخت مامان و بابا. هفته ی قبل هم یه روز که بابایی سمینار داشتن، من تمام فروشگاه های معتبر شهر رو که فکر می کردم سررسیدهای فانتزی و زیبا دارن، زیر و رو کردم تا به توصیه ی زینب سادات خانوم، واست سررسید بگیرم؛ هرچند یه کتاب خیلی کامل داری که جاهای مخصوصی واسه نوشتن خیلی از اتفاقات داره اما خب؛ یه چیزهایی قطعن توی اون زادنامه پیش بینی نشده که باید جای دیگه ای نوشته بشه. به هر حال همه جا بهم گفتن این وقت سال دیگه سررسید نیست! البته بود اما چیزی نبود که به کار من بیاد. یا نقش های عجیب و غریب داشت یا شعرهای مسخره! خلاصه دست به دامن دایی وحید شدم که از اون سررسیدهایی که واسه نمونه ی کارشون توی شرکت نگه داشتن بهم بدن که خب بنده خدا قبول کردن. خدا رو شکر. خلاصه این که همه چیز مهیای اومدن شماست. کاش می شد زودتر بیای! نه! کاش این یک ماه زودتر بگذره!
|
|
|
|